از تو فقط سکوت به دستم رسیده است!!!
میرزاجانی
به جهان چشم گشودن در دست ما نیست و از آن چشم بستن هم در دست ما نیست،ولی به جهان با چشم باز نگریستن، چرا...!
صفیان
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
صفیان
مبادا « گرفته » باشی!
که شهری را به نماز آیات وا می دارم...
علی فراهانی
اینجا زمین است
رسم آدم هایش عجیب است!
این جا که گم می شوی، به جای این که دنبالت بگردند،
فراموشت می کنند!!!
فربد
باران آبرویم را خرید،
شبیه مردی که گریه نمی کند
به خانه برگشتم!
اخلاقی
به دریا می زنم شاید به سوی ساحل دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکل دیگر
میرزاجانی
او باشد و مهتاب فراوانی هم
من باشم و اشک های پنهانی هم
حتماً شب شاعرانه ای خواهد شد
مخصوصاً اگر نم نم بارانی هم
م.ج
جاودان باد سایه ی دوستانی که شادی را علتند، نه شریک
و غم را شریکند، نه دلیل!!!
فربد
کمی ستاره بیاور و روشن کن اینجا را
گناه من که همیشه سمت تاریک ماهم چیست؟
من فقط به زمین پشت کرده ام...
قیصر بهرامی
تمام حرف بر سر حرفیست که
نمی توان گفت!!!
میرزاجانی
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم، ولی از اشک فنجان پر شده
اخلاقی
جهان اول جایی است که در آن برای جایزه، از گرسنگان جهان سوم عکس می گیرند!
م.ج
از روزی می ترسم که من اینجا و تو آنجا و تنها زبان مشترکمان« اس ام اس» هایمان باشد!
میرزاجانی
اندکی آن سو تر دوستی دارم
همرنگ مهربانی،
هر کجا هست،
به هر حال،
به هر کار، به هر فکر،
عزیز است.
خدایا تو خودت غرق سعادت دارش!!!
علی فراهانی
یاد ما خواه بکن خواه مکن، مختاری
لیکن ای دوست بدان، کنج دلم جا داری
میرزاجانی
فاضل نظری:
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
حکایت ما و دوستان ما، حکایت برکه است و ماه، دور از هم ولی در دل هم...
میرزایف
خدا را در قلب کسانی دیدم که بدون هیچ توقعی ، مهربانند.
درست مثل تو...!
میرزایف
تو را خودم چشم زدم!
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بی آن که اسپند بچرخانم میان واژه هایم...!
م.ج
امروز دریافتم هر چه که در دست داشتم را از دست داده ام؛ اما آن هایی را که به خدا سپرده بودم، هنوز متعلق به من هستند.
م.ج
خدایا؛ بضاعتم به قدری است که نمی دانم در حق دوستانم که خوبند و محبت بسیار دارند، چه دعایی کنم! و می دانم که تو از حال آن ها آگاهی. پس برایشان بهترین ها را مهیا ساز که خزانه ی تو هرگز تهی نمی گردد.
علی فراهانی
اوشو:
دوستی خالص ترین و والاترین صورت عشق است، جایی که چیزی نمی خواهی شرطی قایل نمی شوی جایی که ایثار کردن عین لذت است.
فربد
گفت:
از دوست چه دیدی، که چنین مسروری؟
گفتم:
از دوست همین بس، که زما یاد کند.
بهرامی قیصر
گاهی تو حتی لب به سخن نگشوده ای و من
به پایان آنچه خواهی گفت
رسیده ام!!!
جبران خلیل جبران
هوایت،
دستان سنگینی داشت؛
وقتی به سرم زد فهمیدم!!!
م.ج
هزار بار دلو سیب شد، به خاک افتاد
ولی نه جاذبه ای کشف شد، نه قانونی
میرزاجانی
من مانده ام و شانزده جلد لغتنامه که هیچ کدام از واژه هایشان، مترادف این دلتنگی نمی شود.
کاش دهخدا می دانست دلتنگی معنا ندارد؛ درد دارد...!!!
نیروانا جم
خرابت می شوم؛
مرا هرگونه می خواهی بساز!
م.ج
در دنیا دو نوع مرگ هست؛
* مردی که نفس نمی کشد،
* زنی که حرف نمی زند.
میرزاجانی