این که دور باشم از تو و نبینمت
جا نمی شود به حجم باورم، قبول کن
گاه پر زدن در آسمان شعرهایت را
از من، از منی که یک کبوترم، قبول کن
مسعوده جمشیدی
گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم می زند این مرتبه حتماً بپرم
میرزاجانی
با آواز قناری در قفس لبخندی زد؛ نمی دانست که او ترانه ی تنهایی را سر می دهد!
میرزاجانی
من همیشه به یادت هستم؛ امّا هیچ شاهدی ندارم، جز کلاغ بام خانه، که او هم حقیقت را به تکّه نانی می فروشد.
مجید خادم
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه در غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنند
تا نبینم که چه تنها شده ام
میرزایف
این روزها شبیه جودی آبوت شده ام.
برای بابالنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر مرا نمی شناسد!
نیروانا جم
دلم کمی خدا می خواهد؛
کمی سکوت
کمی دل بریدن
کمی اشک
کمی بُهت
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها
کمی رسیدن به خدا؛
ایستاده زیستن در دل خدا!
نیروانا جم
چه قدر دلم می خواهد نامه بنویسم...
تمبر و پاکت هم هست...
و یک عالمه حرف...
کاش کسی، جایی منتظرم بود...!
نیروانا جم
دلم می خواهد یک میس کال باشم برایت...!
شماره ای که سیوش نکرده ای...
زیر لب تکرارم کنی... به یادم نیاوری...!!!
نیروانا جم
در تقویم زندگی ام...
هر روز...
بی تو...
علامت می خورد...
نیمه ی گمشده ام...!
نیروانا جم
• من بازمانده ی یک قصّه ام...!
همان که یکی نبود!!
فراهانی
از سادگی یک لبخند که می گریزم،
ناگهان به قهقهه ی خشم کودکانه ای اسیر و دچار می شوم.
حکایتی است نقش زدن بر بوم انتظاری که حتی نمی دانی به انتظارش نشسته ای..!
.فراهانی
کفش های بندی ات را دوست دارم؛
چون رفتنت را چند دقیقه به تأخیر می اندازد!!!
م.ج
جالب است؛ « ثبت احوال» در شناسنامه ام، همه چیزم را ثبت کرده، جز احوالم را!!!
فربد
از تو فقط سکوت به دستم رسیده است!!!
میرزاجانی
مبادا « گرفته » باشی!
که شهری را به نماز آیات وا می دارم...
علی فراهانی
کمی ستاره بیاور و روشن کن اینجا را
گناه من که همیشه سمت تاریک ماهم چیست؟
من فقط به زمین پشت کرده ام...
قیصر بهرامی
تمام حرف بر سر حرفیست که
نمی توان گفت!!!
میرزاجانی
امروز دریافتم هر چه که در دست داشتم را از دست داده ام؛ اما آن هایی را که به خدا سپرده بودم، هنوز متعلق به من هستند.
م.ج
گاهی تو حتی لب به سخن نگشوده ای و من
به پایان آنچه خواهی گفت
رسیده ام!!!
جبران خلیل جبران
هزار بار دلو سیب شد، به خاک افتاد
ولی نه جاذبه ای کشف شد، نه قانونی
میرزاجانی
من مانده ام و شانزده جلد لغتنامه که هیچ کدام از واژه هایشان، مترادف این دلتنگی نمی شود.
کاش دهخدا می دانست دلتنگی معنا ندارد؛ درد دارد...!!!
نیروانا جم
خرابت می شوم؛
مرا هرگونه می خواهی بساز!
م.ج
یادت بماند؛
تو،
یادگار روزهایی هستی که نه فراموش می شوند،
نه تکرار!!!
میرزایف
نفست باران است،
دل من تشنه ی باریدن ابر،
دل بی چتر مرا مهمان کن!
نیروانا جم
آرزویم این است:
نتراود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد.
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز؛
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی.
عاشق آن که تو را می خواهد؛
و به لبخند تو از خویش رها می گردد،
و تو را دوست بدارد،
به همان اندازه که دلت می خواهد!
نیروانا جم
به قداست زیباترین واژه ها که از آسمان می بارد، آرزو می کنم که زیباترین ها را از دست خدا
هدیه بگیری!!!
سعید سلیمی
به حال گربه ای اشک می ریزم که در گورستان سگ ها به خاک سپرده می شود!
نیروانا جم
همیشه؛
ابرها می بارند، ولی همه عاشق ستاره ها می شن؛
مواظب باش چشمک ستاره ها، گریه ی ابر رو از یادت نبره!
فربد
ته فنجان قهوه ام
کفش ها ی تو پیداست
نمی دانم می آیی، یا می روی؟!
م.ج
زندگی قافیه ی باران است
من اگر پاییزم
و درختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بهاری و به اندازه ی باران خدا
زیبایی!
شاخه نبات هروی